دوشنبه 19 خرداد 1393-8:3 کد خبر:287
حسین اسلامی ساروی
کلان شهر ارزانی خودتان
ساری حداقل سه هزار سال است که در همین مکان و در دایرهی کوچک و بزرگ به محوریت مسجد جامع بعنوان کهن شهر ایران زمین حضور دارد.
خزرخبر- ساری چه بود و چه بر آن گذشت صدها صفحه تاریخ دارد که من نوشتم، دیگران هم نوشتند، ما بیش از پنجاه کتاب راجع به ساری داریم. درست میخوانید، بیش از پنجاه جلد در زمینهی تاریخ، فرهنگ، ادب، شعر، جغرافیای تاریخی، گویش، اقتصاد، غذا، لباس، کشاورزی، دامپروری، داستان، شادیها، آئینها، دانشوران، و .... فقط مربوط به ساری داریم.
انشاءا... کلان شهردار عزیز ما، حاج مهدی عبوری این سربازخانه را آزاد کند، ما گرفتار شر این وزارت دفاع شدیم که دیگر راستی راستی ما را جان به لب کرد و دو جفت و یک پا سرباز فقط بعنوان سرایدار نگهبان در این سربازخانهی اهدائی مردم،گذاشت!! اینجا باغ ملّی مردم بود، مالِ مردم بود که روزگاری دولت وقت نیاز داشت به او دادند، حالا که بعد از هشتاد سال مردم نیاز دارند، آنها برای مردم کیسه دوختند، دهها میلیارد تومان پول میخواهند، اینهمه دکان و دستگاه ساختند و دارند بازار داری میکنند و پول میگیرند برایشان کم است، بالاخره زمستان میرود !!!( و آنروز که سربازخانه آزاد شود را خواهیم دید، و من در جشن آزاد سازی پادگان، یک نمایشگاه کتاب ویژه ساری در شهرداری ساری بر پا خواهم کرد، و آنروز خواهید دید که خیلی شکسته نفسی کردم که نوشتم ساری پنجاه گونه کتاب دارد، که انشاء ا... خواهیم دید. که بیش از اینها برای ساری در این زمینه کار شد.
ساری در بیست سال قبل که راستی راستی یک روستای بزرگ و کهنه بود از نوع روستاهای بیدر و پیکر، حالا هم چیزی نیست، همه ایران میدانند که محرومترین مرکز استان در ایران است، اصلاً تا ده سال قبل شهرداران ساری جرأت نمیکردند که به عمران و آبادی برای ساری نزدیک شوند، حالا یک جوان باانگیزه به میدان آمد و کار دارد میکند، حالا سنگ زنان به این قطار که شروع به حرکت کرد سنگ میزنند، چرا؟ شما چشم ندارید؟ قلم شما و زبان شما نمیگردد؟ چرا نمینویسید که ما میراث نداریم و دهها سال است که این میراث فرهنگی فقط تماشاچی است؟ یک آجر روی آجر نمیگذارد و دهها اثر تاریخی و فرهنگی و ثبت ملّی ساری اینگونه دارد تخریب میشود، دشمن آه میکشد، زمین و زمان به فغان آمدند و میراث اصلاً انگار نه انگار که اهل این مملکت و مال این مملکت هستند. و شما کاری به کار آنها ندارید. چرا؟
وقتی صنعت گردشگری شما را به ویلا داریم و هزار کوفت و زهر مار داریم تبدیل کردند، چرا غیرت شما به جوش نمیآید؟ وقتی ساری تنها مرکز استان بدون موزه کشور است چرا لب از لب نمیجنبانید؟ چرا؟ این ننگ شما را آزار نمیدهد؟ این کهن بوم ایران زمین، این شهر باشناسنامه، وقتی ارتش در قلب این شهر یک زمین نود هزار متری را حبس کرده چرا حرف نمیزنید؟ وقتی چهل سال یک کمربندی شهر را باز نکردند چرا به فغان نمیآئید؟ وقتی همین کمربندی 110 متری میدان فرح آباد تا سه راه جویبار را 45 متری کردند چرا حرف نمیزنید؟ وقتی شمال شهر با پروانه دهیاری روستاهای قرق – زرگر باغ- شرف آباد- بندارخیل به گاراج و انبار آهن و آجر تبدیل شده و فردائی نه چندان دور، تمام شهر را خفه خواهد کرد و نه خیابان دارد و نه فضای سبز، فقط و فقط ساختمانهای بیهویت است که بالا میرود چرا نمینویسید؟ چرا شهر دوربین ندارد که تمام محلات را پوشش بدهد تا زن و فرزند شما از دزدها و کیف قابها و بعضی از موتوریها در امان باشند نمینویسید؟ از ترک محله چرا ننوشتید؟ از راه و ترابری که با پول عوارض مردم شهر پل و جاده ساختند حرف نمیزنید؟ چرا نمینویسید که داستان کمیسیون ماده صد شهرداری که چگونه بعضیها نیمدرصدی میشوند و بعضیها نمیشوند نمینویسید؟ وقتی شهرداری را مرکز اشتغال لشکر بیکارها از دیگر شهرها کردند آه از نهاد شما بلند نشد. چرا؟ همه این خرابیها و آب گرفتگیها و نارسائیها را شهردار عبوری درست کرد؟
همین اسبهای میدان امام را که بی یال و دم و پایه کردند یادتان رفت قلم بدست هستید؟ این شهر که کتابخانه ندارد و دهها سال است با دو کتابخانه عمومی آنچنانی عرق شرم میریزد شما عرق شرم نریختید چرا؟ اینهمه آب انبارها و حمامها و خانه های تاریخی را زبالهدانی و مخروبه کردند کجا بودید؟ لطف کنید، ما را ، مردم شهر ما را آزار ندهید. ما را به خیر شما امید نیست . شر مرسانید.
این شهردار برای ما دارد کار میکند ، اصلاً نیاز نیست که شهر ما کلان شهر بشود، همین که شهردار ما کلان شهردار باشد که هست ما را کفایت میکند، دیکته نوشتن سواد میخواهد ، شهامت میخواهد، غلط هم دارد ، شهر ساری که قرنها مرکز ولایت بود و اینهمه شهرداران آمدند چه کردند؟ حالا که یک دهه است شهر دارد بیدار میشود، حالا این سنگ زنها دست بردار نیستند، نقد بکنید، ایراد بگیرد، نظر اصلاحی بدهید، امّا بیغرض و بیمرض، متلک نگوئید، روحیه ها را تخریب نکنید، به شهردار ما خدا قوت هم بگوئید.
چرا برای زبان مازندرانی خون گریه نمیکنید که هر واژهی مازندرانی که فراموش شود یعنی یک کتابخانه و یک تاریخ مدفون میشود؟ شما برای پاره پاره شدن مازندران چرا نمی نویسید؟ شما چرا از چشمه سورت و شاطرگنبد و گنبدگلما و مرزرود و برج منحصر به فرد رسکت که مسخرهاش کردند نمینویسید؟ شما فقط از شهردار عبوری و باران و آبگرفتگی به بهانهی دلسوزی مردم مینویسید؟ باور کنیم؟ از آلودگی دریا و ویرانی جنگل خبر ندارید؟ اینجاها مسوول ندارند؟ از عدلیه که میوهی ممنوعه است، از مجلسیان که رقابتهای ناسالم آنها سهم ما میشود، از شورا هم خبر دارید؟ از صنعت چه خبر؟ از بهداشت شهر چه خبر؟ شما غیر از شهرداری آنهم شهردارش عبوری باشد از جای دیگر هم خبر دارید؟ کارهای شهردار عبوری حتماً ایراد دارد، حتماً نقص هم دارد، حتماً نیاز به بازنگری دارد، امّا عبوری دارد کار میکند، مراقبت میخواهد، یاری میخواهد، همکاری میخواهد، دستش را بگیریم بهتر است تاپایش را بکشیم، با هم دوست باشیم بهتر است تا ......