دوشنبه 16 اسفند 1395-9:19 کد خبر:41128

خبرگزاری فارس گزارش می‌‌دهد:

کودکانی که در میان زباله‌ها بادبادک‌های آرزوهایشان را هوا می‌کنند

در شهر به‌جز صدای خنده فرزندانمان، سکوت پر از درد کودکانی به گوش می‌رسد که در میان سطل‌های زباله به‌دنبال هزینه زندگی خود هستند و کودکیشان را در میان زباله‌ها جا می‌گذارند.


خزرخبر: با قدم زدن در خیابان‌های پر رفت‌وآمد شهر، گذر عابران از کنارمان به چشم می‌آید، زنان و مردان پیر و جوان، کودکان خندان و گریان که آرام و گاهی با سرو صدا از کنارمان می‌گذرند،کودکانی که گاهی با خنده از ته دل به اسباب بازی که به تازگی از مغازه خریده‌اند می‌نازند و در حالی که دستانشان در دست پدر و مادرشان است به بالا و پایین می‌پرند.

با نزدیک شدن به عید، خریدها نیز آغاز شده است و در دست اغلب افراد کیسه‌های اجناسی که خریده‌اند، خودنمایی می‌کند،کودکان نیز مانند سایر افراد، با ذوق هرچه بیشتر به استقبال عید می‌روند.

تعطیلی مدارس و عیدی‌های در انتظار، خنده‌ای از سر شوق بر روی لبان کوچکشان می‌نشاند و هر روز، روز شمار پایان اسفند و آغاز فروردین را به امید فرا رسیدن بهار، ورق می‌زنند.

اما کمی هم به سکوت شهر گوش دادیم،سکوتی که بیشتر عابران خیابان از کنارش با بی‌توجهی می‌گذرند،این سکوت، آنقدر برایمان تکرار شده است که دیگر جزئی از چهره شهرمان شده؛ سکوت کودکانی در میان انبوه مشکلات، کودکانی که با دستان کوچک خود به جای در دست گرفتن اسباب بازی و لباس عید، زباله‌های به‌جا مانده از لذت زندگی مردم شهر را جا‌به‌جا می‌کنند.

کودکانی که از سر ناچاری برای به دست آوردن لقمه نانی، پلاستیک و کارتن‌های زباله‌ها را تفکیک می‌کنند تا با فروش آنها پول ناچیزی به‌دست آورند.

کودکانی که به جای نشستن در پشت میز درس و ذوق پایان ماه اسفند و آغاز تعطیلی مدارس، ذوق پیدا کردن تکه‌ای از یک اسباب بازی شکسته از میان زباله‍‌ها، لبخندی بر لبانشان می‌نشاند.

این کودکان دستانشان کوچک و ظریف است،اما در میان انبوه زباله‌‌ها، اشیا زمخت و سنگینی را جا به جا می‌کنند.

گاهی شیشه‌ای که ما بی‌محابا آن را در میان زباله‌ها رها کرده‌ایم، تیغ برنده‌ای می‌شود میان دست‌های درد کشیده این کودکان و آهی از ته دل می‌کشند که قطعاً عرش خدا را می‌لرزاند.

کثیفی و زشتی زباله‌ها به چشمان کوچک و زیبای کودکانی که در این سن و سال باید زیبایی‌ها را ببینند دیگر عادی شده است.

عرقی که از خستگی بر پیشانی این کودکان می‌نشیند، آسمان را از سر شرم به گریه وا می‌دارد، گاهی از روی ذات کودکیشان با وسایلی که از داخل سطل‌های زباله می‌یابند، دقایقی می‌خندند و بازی می‌کنند اما خیلی زود به یاد می‌آورند که حق کودکی کردن ندارند و باید خیلی زود وسایل قابل فروش را از میان زباله‌ها جدا کنند.

آن لحظه که کودکی اسباب بازی شکسته کودکان ما را از میان زباله‌ها جدا می‌کند و لبخندی به پهنای صورت خسته‌اش بر لبانش می‌نشیند، حواس ما به ویترین مغازه‌های پر زرق و برق است و اصلا نمی‌فهمیم که کنارمان چه گذشت.

گاهی هم ته مانده غذاهای من و تو می‌شود نان شب این کودکان مرد سرشت،نام کودک برایشان کم است،کودکند اما مردانگی می‌کنند.

اما ما برای سکوت این کودکان که درد و خستگی را فریاد می‌کنند، چه کرده‌ایم؟ تا واژه کمک به هم نوع به گوشمان می‌رسد، به یاد می‌آوریم که خود مشکلات زیادی داریم و خرج کودکان خود را به سختی می‌دهیم چه برسد به کودکان مردم.

دائم در گوشمان خواندند که پدر و مادرشان معتاد است،از این کودکان نه چیزی بخرید و نه به آنها کمک کنید چون به دست خانوادهایشان دود می‌شود اما چرا باید آنها به پای اشتباه یا فقر پدر و مادر خود بسوزند؟

کودکانی که از کودکی خود بازمانده‌اند و به جای هوا کردن بادبادک‌های آرزوهای خود، تنها نخ‌های خالی و تهی را در دست دارند که جز درد و رنج چیزی را فریاد نمی‌زند.

گرچه عید نزدیک است اما نه برای همه، برای برخی افراد عید می‌شود آغاز شرمندگی و خجالت! عید نوید بهار است اما برای این کودکان می‌شود آغاز زمستان زندگیشان و با آمدن عید و آغاز بهار، فقر و درد این افراد بیشتر خودنمایی می‌کند.

این روزها شمار این کودکان بیشتر از قبل در شهر به چشم می‌آید؛ کودکانی که تا دیر وقت بر سر چهار راه‌ها مشغول فروشندگی هستند و یا در میان زباله‌ها کودکی می‌کنند اما آنقدر دیده‌ایم که برایمان عادی شده است و تا کمر خم شدن آنها در سطل‌های زباله بخشی از چهره شهرمان شده است که بی‌تفاوت از کنارش می‌گذریم.

مسئولان از کم شدن آسیب‌های اجتماعی در جامعه سخن می‌گویند اما چه آسیبی بزرگتر از له شدن کودکان زیر بار مشکلات زندگی که هر روزه بر تعدادشان افزوده می‌شود.

گاهی تنها با جمع شدن مبالغی ناچیز می‌توان گام‌های بزرگی برداشت، این کودکان که بیشترشان از تحصیل بازمانده‌اند، آرزوی ورق زدن کتاب‌های درسی و نشستن پشت نیمکت‌های کلاس را دارند اما زندگی به آنها این فرصت را نداده است.

صرف کمی هزینه و فرصت برای این کودکان، می‌شود آینده کشوری که می‌خواهد به دست آنها ساخته شود اما چقدر برای ساخت این آینده هزینه کرده‌ایم،جوانان بسیاری داوطلب کمک برای آموزش به این کودکان بوده‌اند اما مثل همیشه از کمبود بودجه برای اختصاص دادن مراکزی برای این کودکان سخن به میان می‌آید.

واقعیت شهر ما تنها سر و صدا و جیغ از سر شادی کودکانمان نیست،گاهی سکوت کودکان کار نیز واقعیت تلخ شهری است که خواستیم نبینیم تا تلخی آن در نزدیکی عید کام شیرینمان را تلخ نکند.

کاش کمی در سکوت کودکانه‌ی این کودکان تامل می‌کردیم که سکوتشان پر است از حرف و درد ناگفته اما چون خواستیم که شنیده نشود، نشنیدیم.

کاش روزی برسد که تمام کودکان دنیا، بادبادک‌های کودکیشان را هوا کنند، نه نخ‌های خالی دردهای زندگیشان را و به جای کودکی کردن در میان زباله‌ها در تله انبوهی از شادی‌ها کودکی کنند.