شنبه 24 تير 1396-16:59 کد خبر:43970

خبرگزاری فارس گزارش می‌دهد:

نوستالژی یک سوت زیر تَلی از بغض

سال‌هاست صدای سوت آشنای کارخانه نساجی را کسی نشنیده است، گویی این سوت نوستالژیک هم مانند قاب عکس پدر که روی دیوار خانه جا خوش کرده، تبدیل به خاطره‌ای شیرین شده است.


خزرخبر: تندیس‌ها و المان‌ها همیشه معرف شخص، مکان و یا اتفاقی است که یا سابقه فرهنگی و تاریخی دارد و یا خاطراتی را برای مردم شهر تداعی می‌کند و نصب آن در اماکن عمومی به مردم روحیه و نشاط مضاعف می‌بخشد و در واقع المان‌ها، گاهی هویت شهری را به دنبال دارند.

*شنیدن سوت کارخانه و نوید برگشت پدر به خانه

گاهی هم تندیس‌ها آن‌قدر دیر می‌آیند که بود و نبوشان فرقی نمی‌کند و اصلا دلیل آمدنشان هم معلوم نیست مانند المان پیرزن نخ‌ریس که یکی دوسالی است به لطف شورای شهر مقابل درب ورودی کارخانه نساجی شماره دو جا خوش کرده و با یک دست دوک را نگه می‌دارد و با دستی دیگر نخ را می‌تاباند و چشم به سوی آسمانی دارد که مردم شهر در آن نفس می‌کشند.

 

وقتی مجسمه این بانوی نخ‌ریس، در مقابل کارخانه بی‌جان و بی‌رمق نساجی نصب شد، بارقه‌ی امید در دل خیلی‌ها روشن شد که شاید قرار است دوباره صدای سوت نساجی، نوستالژی خاطرات کودکان‌شان شود ولی این اتفاق که نیفتاد، قامت نیمه‌جانش هم فروریخت تا پیرزن نخ‌ریس قصه شهر، وصله ناجوری شود بر پیشانی پر چین و چروک نساجی.

روزگاری مردم ایران‌زمین و یا حتی دنیا، قائم‌شهر را شهری کارخانه‌خیز و صنعتی می‌شمردند و این شهر را با نساجی‌اش یاد می‌کردند.

کارخانه‌های نساجی مازندران در گذشته یکی از برترین کارخانه‌های پارچه بافی و نخ‌ریسی در کشور بوده و هیچ کارخانه‌ای قابل رقابت با این واحدها  نبود ولی به دلیل بی‌کفایتی و سوء مدیریت دچار تزلزل و نابودی شد و همراه با این نابودی، هزاران نفر را در منجلاب بیکاری و سردرگمی فرو برد.

یادش بخیر! همه ما کارگرزاده‌های قائم‌شهری که پدران‌مان در کارخانه نساجی شماره دو ، خاک خوردند تا با خون دل  صنعت شهر و کشور پابرجا بماند، با سوت این کارخانه خاطره داریم... چرا که هربار که این سوت به‌یادماندنی نواخته می‌شد، نوید آمدن پدر به خانه یا رفتن او به محل کارش را می‌داد و مادر دنیای کودکانه خود با قدم‌های کوچک، پدران‌مان را تا پای سرویس همراهی می‌کردیم و با بوسه‌ای از صورت مهربانش او را تا فردا که به آغوش خانواده برگردد به خدا می‌سپردیم.

*تنها خاطره نسل امروز مردم این شهر و جوان‌تر‌هایش، مشاهده مرگ تدریجی نساجی است

حالا سال‌هاست صدای سوت آشنای کارخانه نساجی را کسی نشنیده است...از کسی هم نپرسید چون از خاطره‌ها رفته است... گویی این سوت نوستالژیک هم مانند قاب عکس پدر که روی دیوار خانه جا خوش کرده،  تبدیل به خاطره‌ای شیرین شده است.

این‌گونه شد که بی‌کفایتی و سوء مدیریت دست در دست هم گذاشتند تا کارخانه را به تعطیلی و نابودی بکشانند و تنها شهرت کارگری بر پیشانی شهر بماند و کارگرانش اخراج شوند.

سال‌هاست خبری جز اعتراضات و نابسامانی‌ها،از سه گانه عظیمی ( کارخانه‌های 1.2و 3) که مازندران را به قطب نساجی کشور تبدیل کرد به گوش نمی‌رسد.

هیاهوی فعالیت کارخانه‌ها، آمد و شد کارگران، سوت بیداری و خاموشی... همه و همه قائم‌شهر را به شهری متفاوت  تبدیل کرده بود...شهری متفاوت از آنچه اکنون هست.

فعالیت کارخانه نساجی در قائم‌شهر نوید بخش زندگی خیلی از ایرانی‌ها بود، بله درست است، نه فقط قائم‌شهری‌ها و اهالی مازندران بلکه از اقصی نقاط کشور برای اشتغال و تأمین نیروی متخصص مورد نیاز به این شهر سرازیر می شدند و روزهایی را رقم می زدند که حالا جز قدیمی‌ترها کسی آن را به یاد نمی‌آورد.

 

تنها خاطره نسل امروز مردم این شهر و جوان‌تر‌هایش، مشاهده مرگ تدریجی نساجی و اوضاع همیشه نابسامان کارخانه‌ها و کارگرانش است.

*قصه نساجی، قصه دیروز و امروز نیست و برشی به اندازه دو دهه از تاریخ صنعت ایران دارد

نساجی غم بزرگ مردم  و زخم کهنه بر پیکره قائم‌شهر است که در انتظار علاجش نشسته‌اند و سؤالی به وسعت سال‌ها بی‌کفایتی ذهن‌هایشان را خسته کرده است که چرا با وجود نیاز ضروری کشور به صنایع تولیدی همچون نساجی و لزوم حمایت از تولید داخل، باید کارخانه‌ای ویران شود؟چرا اجازه داده شد ماشین‌آلاتش فروخته شوند و حتی ....

حتی به ستون‌های این پیرخسته هم رحم نکردند و آن را بریدند و سقفش را  نیز برداشتند تا به اسکناس سبز  تبدیل کنند!.

 

چه کسی پاسخگو است؟ چرا باید کارخانه‌ای حاضر وآماده که محل اشتغال هزاران نفر بود به مخروبه‌ای تبدیل شود و ما همچنان در پشت تریبون‌ها از اشتغال‌زایی حرف بزنیم، روی این کلام،  مسئولان مرتبط در تمام ادوار است، چون قصه نساجی، قصه دیروز و امروز نیست و برشی به اندازه دو دهه از تاریخ صنعت ایران دارد.

کسانی در این سال‌ها آمدند که با تصمیم‌هایشان نه فقط چراغ یک کارخانه بلکه چراغ هزاران خانه را خاموش کردند و عرق شرم را بر پیشانی مردان خانواده و بغضی بزرگ را بر گلوی این شهر نشاندند.

جایی که  روزی هزاران کارگر و کارمند در سه شیفت در آن مشغول به کار بودند و سوت زندگی در آن دمیده می‌شد حالا جز ویرانه‌ای از آن باقی نمانده است...

*سکوتی که بی‌کفایتی را فریاد می‌کند

وارد محوطه که می‌شوی سکوت غریبی وجودتت را پر می‌کند ... اینجا پر از سکوتی است که بی‌کفایتی مدیران را در طول سال‌ها فریاد می‌زند ...

 

تصاویر را اگر بدون شرح ببینید شاید فکر کنید صحنه‌هایی از مناطق جنگی کشورهای همسایه است ...

اما نه !

اینجا نساجی مازندران است ... کارخانه شماره 2 یا همان گونی بافی ... بحران‌زده ترین عضو سه گانه که روزی بیشترین تعداد کارگران را در خود جای می‌داد اما از سال 80 به ورشکستگی کامل رسید و حالا پس از 16 سال به مخروبه‌ای تبدیل شده است.

 

دیدن این تصاویر برای قائم‌شهری‌ها سخت است و برای کارگران کارخانه و کسانی که آن سال‌های باشکوه را به یاد دارند سخت‌تر...

هر چند امیدها برای حفظ نساجی شماره دو به یأس بدل شده است ولی تلاش مسئولان وقت برای حفظ نساجی قائم‌شهر(شماره یک) و نساجی مازندران(شماره سه) بار دیگر بارقه امیدی را بر چهره شهر و دل‌سوزان آن نشانده است و انتظار تک تک مردم شهر برای ادامه این راه، وظیفه‌ای سنگین بر دوش نمایندگان و مسئولان شهری و استانی قرار داده است تا با جدیت تا شکوفایی کامل و رونق دوباره این کارخانه‌ها دست از تلاش بر ندارند و زندگی، رونق، اشتغال و امید جوانان را یک بار دیگر به این شهر برگرداند.