جمعه 29 اسفند 1393-14:29 کد خبر:5761
گزارشی از خبرگزاری فارس :
نوروز؛ چشیدن طعم وقت و دعوتی برای دریا شدن
چشیدن طعم وقت، شنا کردن در لحظه کنونی است و نگاهی خالصانه و نظر پاک داشتن برای دیدن زیبایی است که « لاتکرار فیالتجلی» در جریان است تا بتوانیم بیپندار گذشته و دغدغه آینده بر آن پاک نظر اندازیم.
به گزارش خزرخبر و به نقل از فارس، نسیم بهار نرمنرمک از راه میرسد و شهری را که لگدکوب خزان شده بود را فتح میکند، اما نکتهای ارزشمندتر و قابل تأملتر با خود دارد و آن چشیدن طعم وقت است که گر دریابیم، دُر یابیم.
مولانا بهدرستی ماضی و مستقبل را اضداد حال و احوال انسان میشمارد، چرا که ذهن و جان ما را در تسخیر خویش در آورده و ما را از بودن در میدان روان کاروان طراوت و نو شدن لحظهبهلحظه آفرینش هنرمندانه هستی و دمبهدم نو شدن جهان باز میدارد و این است که ما نیاز به یک آغاز داریم تا در این میان دریابیم که هر لحظه نخستین لحظه خلقت است.
به سخنی دیگر «چشیدن طعم وقت»، شنا کردن در لحظه کنونی است و نگاهی خالصانه و نظر پاک داشتن برای دیدن زیبایی است که «لاتکرار فیالتجلی» در جریان است تا بتوانیم بیپندار گذشته و دغدغه آینده، بر آن پاک نظراندازیم.
با این حال، بهار یک فرصت است برای بیان چیزی که بیانشدنی نیست!
کاشکی هستی زبانی داشتی
پردهها زین رازها برداشتی
در عین حال یک «دعوت» است برای مجذوب شدن و به جوی و رود درآمدن تا بدانجا که در این روانی پیوسته، دریا شدن است؛ دریا شود آن رود که پیوسته، روان است.
البته در بهار درسهای دیگری هم هست، بهطوریکه هم قامت قیامت است و یادآوری است برای اینکه آنچه زمین در خزان خورده است، در رستاخیز طبیعت آشکار میشود!
در خزان آن صدهزاران شاخ و برگ
از هزیمت رفته در دریای مرگ
باز فرمان آید از سالار ده
هر عدم را کانچه خوردی باز ده
آنچه خوردی واده اِی مرگ سیاه
از نبات و دارو و برگ و گیاه
در این بین نگاه زیبایی را توصیه میکند که در وجود ما دمبهدم خزان و بهاری در جریان است.
ای برادر عقل یک دم باخود آر
دمبهدم در تو خزانست و بهار
و انسان را که از جنس خاک است ـ در برابر سنگ ـ مستعد بهار مییابد و پنجرهای را رو به انسان میگشاید تا خاک وجودی خود را رو به روشنی بهار نگاه دارد؛ «تا بیابی در تن کهنه، نویی!»
از بهاران کی شود سرسبز سنگ
خاکشو تا گل نمایی رنگرنگ
سالها تو سنگ بودی دلخراش
آزمون را یک زمانی خاک باش
با این همه هر شاخ که از سرچشمه لطف و معیشت سیراب شود و تر باشد، میتواند با نور بهار در آمیزد و صاحب برگ و نوایی شود و از این پیوند به شادی و پایکوبی درآید؛ لذا انسان خشک چون درخت خشک حتی اگر ریشه داشته باشد ولی از سرچشمه هستی لطفی نگیرد، حظی هم نخواهد برد، هرچند آفتاب عالمتاب بر شاخ خشکوتر میتابد.
شاخ خشک و تر قریب آفتاب
آفتاب از هر دو کی دارد حجاب
سخن آخر اینکه این «بهار جهان» اشارتی به «بهار جان» است لذا اگر طعم این وقت در کام نشیند، لحظهای چون شاختر قرار نخواهیم داشت.
آمد بهار جانها ای شاختر به رقصآ
چون یوسف اندر آمد، مصر وشکر به رقصآ
پایان جنگ آمد، آواز چنگ آمد
یوسف زچاه آمد، ای بیهنر به رقصآ
طاووس ما در آید وان رنگها برآید
با مرغ جان سراید بیبال و پر به رقصآ